بوی ماه مدرسه
باز هم آمد بوی ماه مدرسه بوی بازی های راه مدرسه.....
سلام طاها جونم هر چند که الان کیلو مترها از تو دورم و در شهر دیگری مشغول کار تدریسم ولی مرور میکنم خاطرات خوش مدرسه رفتن هایم را و این که راه طولانی اون رو چطور لی لی بازی کنان با دوستامون میرفتیم تا سوز سزمای پاییز و زمستون رو بیشتر تحمل کنیم ....
جیگرم، طاهای نازم از اول مهر داره میره کلاس اول دبستان و من احساس بزرگی و غرور میکنم از مادر بودنم از این که خدا مرا لایق دونسته و پسری با این هوش وافر برام داده....قصه مشقای دبستان دوباره شروع شده و این بار پسرم معلمی می کند و هر روز ( دور از ساحت مقدس مادران) مثل بز اخفش هر چه را یاد گرفته برا من و داداش امیر تکرار میکند... نمیگم عزیزم دکتر بشی چون یه موقع وقتی بزرگ شدی منو نبخشی که عوض تو تصمیم می گیرم ... هر چی خدا خواست همان بشی عزیزم و بدان که خدا فقط خیر و نیکی برا بنده هاش میخاد...